خشونت صرفا کتک زدن و فحاشی و بد دهنی نیست. زخمهایی است که دیده نمیشوند، ندیده شدنهایی است که روح و روان یک زن را بدتر از خراشهای چاقو و کمربند و مشت و لگد میآزارد و اعتماد به نفسش، طراوت و شادابی اش را ناجوانمردانه از او می گیرد. خشونت دختر بچه ۱۴ساله مدرسه ای است که دارد طلاق میگیرد! “محبوبه”ی کلاس من است که در ۱۰سالگی به زور هم که شده باید بزرگ میشد، اندازه یک زن ۳۰ساله! خشونت تنها آزار و اذیت جنسی و ربوده شدن و به زور برده شدن در خانه ای متروکه یا ده کوره نیست، خشونت همین نوعروسان خردسال روستاهای دورو برمان هست.
همین تن دادن اجباری این دخترکان به هم آغوشی با یک مرد میانسال است، با رضایت کامل پدر و برادرهای غیرتیشان. خشونت این نیست که فقط در قوانین مدنی یا در دادگاههای خانواده زیادی باشی، همین مترو و تاکسی و اتوبوس هست، همین یک وجب جای نشستن هست که باید خودت را مچاله کنی تا آقایان محترم سوهان روحت نشوند برای ارضای هوسهای لجام گسیخته شان! که همین جا هم انگار زیادی هستی؟! خشونت کنار خیابانهای گرم تابستان و سرد زمستان ساعتها سر پا ایستادن است که هر سواری شخصی جلویت ترمز کرده و اصرار کند به سوار شدن و تو سوار نشوی و آنوقت چند متلک آنچنانی بارت کنند، اما پشت سرش چند تاکسی خالی از جلوی چشمهایت ویراژ بکشند و بروند. خشونت هنجاری است که تو را وا میدارد تا از جنسیت خود برای رتق و فتق امور استفاده کنی! همان رییس اداره و شرکت و موسسهات که توانایی و کارت را نمیخواهد و نمیبیند در عوض به جایش عشوه و نازت را می خواهد و اگر این معامله نانوشته را امضا نکنی آن آقای رییس انگ بداخلاقی و خشک بودن به تو میزند و تحقیرت میکند و کارت تا مدتها لنگ میماند! چون جرمت این است که ظرافتهای زنانه و مهرت را برای یک نفری که در دلت جایش داده ای یا خواهی داد نگه داشته ای، خشونت سیستمی است که تو را برای مورد پسند واقع شدن در این آشفته بازاری که اسمش را ازدواج گذاشته اند عروسک میخواهد! هر چه پر زرق و برقتر مشتری پسندتر! اینکه نقشت را فقط (دقت کنید میگویم فقط!)در اتاق خواب و آشپزخانه ببینی، اینکه جامعه و سیاست و اقتصاد و اندیشه و هنر و کار و… همه جنسشان مذکر است و جنس تو را سنخیتی با این حیطه ها نیست که اگر چنین نباشی میگویند مثل خودت نیستی، مثل خودت ننوشته ای، مثل خودت سخن نگفته ای و باید تاوانش را یا با تنهایی بدهی یا اینکه نقابی به صورتت بزنی و خودت نباشی، خودت را پنهان کنی تا باب میل و ذائقهی این بازار و کالای خوبی شوی و خریدار پیدا کنی تا برای مرد کافی باشی...
خشونت جاهایی است که تو را باید ببیند و نمیبینند اما در مواقعی که مورد نیاز هستی بشوی تبلیغ برای ابراز وجود، برای موجه جلوه دادن ها، اینکه در تقویم یک جایی اسمت نوشته شود و ویترین خوبی شوی برای روز زن و روز دخترو… اما در قانون ارث و خیلی چیزهای دیگر از این ویترین پایین کشیده شوی. خشونت و آزار تنها در دهان خونین و پای شکسته و چشم کبود شده تعریف نمیشود. اینها خوب میشوند اما آنچه التیام نمی یابد روح و روان آزرده و بیمار زنان یک جامعه است که نسل سالمی را نخواهند توانست پرورش دهند، زخمی است که بر پیکره جامعه فرود می آید و همه جای آن را آسیب میرساند خشونت، آزار و تحقیر، همان تناقضهای نامرئی است که در قوانین مدنی و جزایی زن بودنت مترادف “ضعیفه بودن ” تعریف میشود اما در وانفسای کار و نان در آوردن توجهی به جنسیتت نمی شود و همانند مردها دیده میشوی، تنها جایی که به ناحق با مردها یکسان قبول میشوی
آنجایی که برای توجیه نابرابریها ظرافتهای روحی و جسمی ات را بر سرت میکوبند اما در جاهایی که باید این ویژگیهای زنانه ات را ببینند نمی بینند! چون زن هستی، چون روح و جسمت ظریف است قضاوت حق تون نیست! حضانت برای تو زیادی است! بحث طلاق را نباید تو پیش بکشی! چون زود احساساتی میشوی، اما در موقع کار باید مثل یک مرد کار کنی. هر کجا که باشد پشت کوه هم که باشد باید بروی برای نان در آوردن. با مردها یکسان هستی! مهم نیست امنیت جانی داری یا نه! مهم نیست روح و جسم ظریفت تاب شرایط سخت محیط کار را دارد یا نه! مهم نیست که در یک روستای پشت کوه معلم هستی و دم غروب با هوای نامساعد میخواهی برگردی، وقتی چاره ای نداری که سوار هر وسیله ای شوی تا طعمه گرگ و کولاک و بوران نشوی و وقتی هم که با درماندگی سوار ماشین شدی لحظه ها برایت تبدیل بشود به یک سوزن، به یک چکش، یه یک چاقو وهی دلت را مغزت را جر بدهند از استرس و ترس و واهمه ای که آرام آرام برجانت و روحت بنشیند و داغونت کنند و اینجا هیچکس تورا یک “زن” نبیند. همان ظرافتهای روحی و جسمی ات را که تو را در مقابل هزار و یک قانون مدنی و خانواده در نقطه ی نابرابر با مرد قرار میدهد! تحقیر صرفا فحاشی و بد دهنی و متلک انداختن نیست. جهالتی که زن را زیر سوال میبرد و شعور و لیاقت او را تحقیر میکند. همان ماده و تبصره ای است که سهم دوست داشتن و تعیین شریک زندگی یک زن را از او دریغ میکند. همان قانون و بدتر ازآن هنجاری که میگوید تو حتی اگر استاد دانشگاه هم باشی و هزاران مرد را تربیت کنی باز لیاقت استقلال در تعیین شریک زندگی ات را نداری، باید قیمی داشته باشی تا اجازه دهد دوست داشته باشی یا نه! اما همین مردهایی که سر کلاست مینشینند بدتر از آن همین دانش آموز پسر ۱۵ساله ای که تو آداب و معاشرت اولیه زندگی را به او یاد میدهی به او میگویی چگونه بیاندیشد و تربیتش میکنی از تو عاقلتر و به حقتر است برای انتخاب دوست داشتنهایش تا تو
ربابه قلیزاده
خشونت صرفا کتک زدن و فحاشی و بد دهنی نیست. زخمهایی است که دیده نمیشوند، ندیده شدنهایی است که روح و روان یک زن را بدتر از خراشهای چاقو و کمربند و مشت و لگد میآزارد و اعتماد به نفسش، طراوت و شادابی اش را ناجوانمردانه از او می گیرد. خشونت دختر بچه ۱۴ساله مدرسه ای است که دارد طلاق میگیرد! “محبوبه”ی کلاس من است که در ۱۰سالگی به زور هم که شده باید بزرگ میشد، اندازه یک زن ۳۰ساله! خشونت تنها آزار و اذیت جنسی و ربوده شدن و به زور برده شدن در خانه ای متروکه یا ده کوره نیست، خشونت همین نوعروسان خردسال روستاهای دورو برمان هست.
همین تن دادن اجباری این دخترکان به هم آغوشی با یک مرد میانسال است، با رضایت کامل پدر و برادرهای غیرتیشان. خشونت این نیست که فقط در قوانین مدنی یا در دادگاههای خانواده زیادی باشی، همین مترو و تاکسی و اتوبوس هست، همین یک وجب جای نشستن هست که باید خودت را مچاله کنی تا آقایان محترم سوهان روحت نشوند برای ارضای هوسهای لجام گسیخته شان! که همین جا هم انگار زیادی هستی؟! خشونت کنار خیابانهای گرم تابستان و سرد زمستان ساعتها سر پا ایستادن است که هر سواری شخصی جلویت ترمز کرده و اصرار کند به سوار شدن و تو سوار نشوی و آنوقت چند متلک آنچنانی بارت کنند، اما پشت سرش چند تاکسی خالی از جلوی چشمهایت ویراژ بکشند و بروند. خشونت هنجاری است که تو را وا میدارد تا از جنسیت خود برای رتق و فتق امور استفاده کنی! همان رییس اداره و شرکت و موسسهات که توانایی و کارت را نمیخواهد و نمیبیند در عوض به جایش عشوه و نازت را می خواهد و اگر این معامله نانوشته را امضا نکنی آن آقای رییس انگ بداخلاقی و خشک بودن به تو میزند و تحقیرت میکند و کارت تا مدتها لنگ میماند! چون جرمت این است که ظرافتهای زنانه و مهرت را برای یک نفری که در دلت جایش داده ای یا خواهی داد نگه داشته ای، خشونت سیستمی است که تو را برای مورد پسند واقع شدن در این آشفته بازاری که اسمش را ازدواج گذاشته اند عروسک میخواهد! هر چه پر زرق و برقتر مشتری پسندتر! اینکه نقشت را فقط (دقت کنید میگویم فقط!)در اتاق خواب و آشپزخانه ببینی، اینکه جامعه و سیاست و اقتصاد و اندیشه و هنر و کار و… همه جنسشان مذکر است و جنس تو را سنخیتی با این حیطه ها نیست که اگر چنین نباشی میگویند مثل خودت نیستی، مثل خودت ننوشته ای، مثل خودت سخن نگفته ای و باید تاوانش را یا با تنهایی بدهی یا اینکه نقابی به صورتت بزنی و خودت نباشی، خودت را پنهان کنی تا باب میل و ذائقهی این بازار و کالای خوبی شوی و خریدار پیدا کنی تا برای مرد کافی باشی...
خشونت جاهایی است که تو را باید ببیند و نمیبینند اما در مواقعی که مورد نیاز هستی بشوی تبلیغ برای ابراز وجود، برای موجه جلوه دادن ها، اینکه در تقویم یک جایی اسمت نوشته شود و ویترین خوبی شوی برای روز زن و روز دخترو… اما در قانون ارث و خیلی چیزهای دیگر از این ویترین پایین کشیده شوی. خشونت و آزار تنها در دهان خونین و پای شکسته و چشم کبود شده تعریف نمیشود. اینها خوب میشوند اما آنچه التیام نمی یابد روح و روان آزرده و بیمار زنان یک جامعه است که نسل سالمی را نخواهند توانست پرورش دهند، زخمی است که بر پیکره جامعه فرود می آید و همه جای آن را آسیب میرساند خشونت، آزار و تحقیر، همان تناقضهای نامرئی است که در قوانین مدنی و جزایی زن بودنت مترادف “ضعیفه بودن ” تعریف میشود اما در وانفسای کار و نان در آوردن توجهی به جنسیتت نمی شود و همانند مردها دیده میشوی، تنها جایی که به ناحق با مردها یکسان قبول میشوی
آنجایی که برای توجیه نابرابریها ظرافتهای روحی و جسمی ات را بر سرت میکوبند اما در جاهایی که باید این ویژگیهای زنانه ات را ببینند نمی بینند! چون زن هستی، چون روح و جسمت ظریف است قضاوت حق تون نیست! حضانت برای تو زیادی است! بحث طلاق را نباید تو پیش بکشی! چون زود احساساتی میشوی، اما در موقع کار باید مثل یک مرد کار کنی. هر کجا که باشد پشت کوه هم که باشد باید بروی برای نان در آوردن. با مردها یکسان هستی! مهم نیست امنیت جانی داری یا نه! مهم نیست روح و جسم ظریفت تاب شرایط سخت محیط کار را دارد یا نه! مهم نیست که در یک روستای پشت کوه معلم هستی و دم غروب با هوای نامساعد میخواهی برگردی، وقتی چاره ای نداری که سوار هر وسیله ای شوی تا طعمه گرگ و کولاک و بوران نشوی و وقتی هم که با درماندگی سوار ماشین شدی لحظه ها برایت تبدیل بشود به یک سوزن، به یک چکش، یه یک چاقو وهی دلت را مغزت را جر بدهند از استرس و ترس و واهمه ای که آرام آرام برجانت و روحت بنشیند و داغونت کنند و اینجا هیچکس تورا یک “زن” نبیند. همان ظرافتهای روحی و جسمی ات را که تو را در مقابل هزار و یک قانون مدنی و خانواده در نقطه ی نابرابر با مرد قرار میدهد! تحقیر صرفا فحاشی و بد دهنی و متلک انداختن نیست. جهالتی که زن را زیر سوال میبرد و شعور و لیاقت او را تحقیر میکند. همان ماده و تبصره ای است که سهم دوست داشتن و تعیین شریک زندگی یک زن را از او دریغ میکند. همان قانون و بدتر ازآن هنجاری که میگوید تو حتی اگر استاد دانشگاه هم باشی و هزاران مرد را تربیت کنی باز لیاقت استقلال در تعیین شریک زندگی ات را نداری، باید قیمی داشته باشی تا اجازه دهد دوست داشته باشی یا نه! اما همین مردهایی که سر کلاست مینشینند بدتر از آن همین دانش آموز پسر ۱۵ساله ای که تو آداب و معاشرت اولیه زندگی را به او یاد میدهی به او میگویی چگونه بیاندیشد و تربیتش میکنی از تو عاقلتر و به حقتر است برای انتخاب دوست داشتنهایش تا تو! خشونت جامعه ای است که بر اینها مهر تایید میزند، تفکری است که در اذهان ما چه روشنفکر و چه عوام جاری است.
خشونت سیستمی است که این چنین مردانی را پرورش میدهد، من مادر و زنی هستم که این سیستم را تایید میکنم و این نسل را بار می آورم، در جهالتی که گرفتارآن هستیم هیچ کس به اندازه خودمان مقصر نیست!
مهر تایید میزند، تفکری است که در اذهان ما چه روشنفکر و چه عوام جاری است.
خشونت سیستمی است که این چنین مردانی را پرورش میدهد، من مادر و زنی هستم که این سیستم را تایید میکنم و این نسل را بار می آورم، در جهالتی که گرفتارآن هستیم هیچ کس به اندازه خودمان مقصر نیست!
|