وقوع انقلاب مشروطه یکی از مهمترین رخدادهای تاریخ سیاسی ایران بشمار میرود. متأسفانه کلمه مشروطه در عصری که این انقلاب بهوقوع پیوست کلمهای نامأنوس و ناشناخته در بین مردم جامعه ایران بود. ولی در قسمتهایی از کشور از جمله آذربایجان، مردم این دیار با ماهیّت این کلمه آشنایی داشتند که از دلایل آن میتوان به رفت و آمد تجّار این دیار به کشورهای همسایه از جمله روسیه و عثمانی، ولیعهدنشین بودن تبریز (که موجب میشد جو حاکم بر آذربایجان از لحاظ سیاسی کمی رنگینتر از سایر نقاط کشور باشد و حضور اتباع و سفیران کشورهای خارجی نیز در این بین بینقش نبود) و بالاخره مهمتر از همه این عوامل به وجود روحیه مبارزه وظلم ستیزی در ذات مردم آذربایجان اشاره کرد. با این توصیف آنزمان که ندای مشروطهخواهی از تهران به گوش این منطقه رسید بیدرنگ به هواخواهی و طرفداری از آن برخاستند چون به آن درجه از بینش و آگاهی رسیده بودند که میخواستند حاکم بر سرنوشت خویش باشند و به حق هم لایق این بودند که نظام حکومتی مشروطه در کشور برقرار باشد. پس بیدلیل نیست بگوییم که «قیام دلاورانه تبریز ، علیرغم بن بستی که به نظر میرسید بدان منتهی شود، بیتردید وضعیت را نجات داد. زیرا این اقدام به دیگر شهرهای ایران، خاصه اصفهان و رشت فرصت داد تا از فلجی که در نتیجه کودتا بر تمامی ملّت، به استثنای آذربایجان، عارض گشته بود، رهایی یابند ...»1 پس از مبارزات فراوان بالاخره انقلاب مشروطه که خواست تمام مردم ایران بود، پیروز شد. امّا نباید از نقش دو کشور انگلستان و روسیّه در این انقلاب غافل شد. انگلستان که دستش از دربار ایران بریده شده بود به حمایت از مشروطه خواهان برخاست تا از این طریق بتواند درمجلس نفوذ کرده و به منافع خود در ایران دست یابد از طرفی انگلیسیها میدانستند که با وجود مردمان روشنفکر و آگاه هرگز به اهداف خود نمیرسند. لذا بعد از به توپ بستن مجلس اول، این امکان برای آنها و روسها به وجود آمد که بتوانند بسیاری از سران و مجاهدان انقلاب را شناسایی کرده و در فرصتی مناسب آنها را از سر راهشان بردارند و بدین طریق توانستند انقلاب مشروطه را از مسیر اصلیاش منحرف کرده و راه را برای حکومت مستبدینی چون اسعدها، مخبرالسلطنهها، شجاعالدولهها و ... هموار کنند.2 بااین حال «انقلاب مشروطیت فصل جدیدی در تاریخ ایران گشود و نشان داد که هنوز هم این خاک از وجود چهره های تابناک و سرافراز و پیکارجو، تهی نیست و در این دیار باز هم آزادمردانی هستند که به خاطر آزادی و رهایی از چنگ استبداد و حکومت مطلقه تا پایجان میایستند و در این راه شربت شهادت مینوشند.»3 در این مبحث سعی شده اوضاع منطقه در بحبوحه انقلاب مشروطه و حوادث و اتّفاقاتی که در جنگ بین نیروهای مشروطهخواه و مستبدان در محل روستای خانیان اتفاق افتاده به اجمال بررسی شود.
پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی و شروع استبداد صغیر، مردم تبریز به رهبری ستارخان قیام کرده و عرصه را بر طرفداران استبداد تنگ کرده بودند ولی معدود افرادی به هواداری از محمدعلی شاه برخاسته و در برخی شهرهای آذربایجان از جمله مراغه و بناب، کار را بر آزادیخواهان سخت میکنند. در آذربایجان بخصوص شهر تبریز، یکی از دغدغههای اساسی، مسئلة نان بود و از سالیان دراز اغلب نا آرامیها از جهت کمیابی نان روی میداد. سران آزادیخواه و متصدّیان امور بایستی به هر وسیلۀ ممکن آذوقة چند ماهه شهر را تأمین کنند. چون فراوانی نان بسته به فراوانی گندم است و در حقیقت انبار گندم تبریز، محال هشترود بود متأسفانه از وقتی که اردوی باسمنج به رهبری عینالدوله، راه ورود غله به شهر را بسته بود، متصدّیان امر صلاح دیدند برای تهیة آذوقة زمستانی تبریز، عجالتاً غلة مراغه را به تبریز حمل کنند. برای انجام این کار مرحوم میرکریم و قلعهوان باشی را با عدهای از مجاهدان مأمور این امر میکنند.
«قلعهوانباشی4 نامی را همراه آقا میرکریم با دسته تفنگچی روانه مراغه کردند که غله آنجا را بشهر باز کنند. نیز مردم را بمشروطه خوانند. اینان نخست به بناب رسیدند. در آنجا مردم پیشواز باشکوهی کردند و چون دو روز در آنجا ماندند روانه گردیده در بیست و پنجم آبان (21 شوال) بمراغه رسیدند. مراغیان نیز پیشواز کرده پذیرایی کردند و خواه و ناخواه سر بمشروطه فرود آوردند. حسامنظام نامی بحکمرانی گمارده شده انجمنی برپا گردید. حاج میرزا محمدحسن مقدس که ملای پارسای گوشه نشینی میبود او را هم بانجمن آوردند. هر روز در مسجد حجهالاسلام مردم گرد میآمدند و بر منبر ستایش از مشروطه میشد. در اینمیان قلعهوانباشی و کسانی از همراهان او دست از آستین درآورده آزار بمردم دریغ نمیگفتند، و از توانگران بهر دستاویز پول میگرفتند. با آنکه دم از آزادیخواهی میزدند بر مردم چیرگی مینمودند. تو گویی شهر را با شمشیر گشاده اند از آزار و تاراج باز نمیایستادند. مراغیان آنچه از مشروطه شنیده بودند از اینان وارونه آن را دیدند. این بود زبان بگله و بد گویی باز کردند.»5 کار به جایی رسید که مردم شورش کردند و گفتند که باید مجاهدان از مراغه بیرون بروند و به تبریز نیز اطّلاع دادند. مجاهدان عرصه را بر خود تنگ دیدند و از مراغه به بناب رفتند. در موقع ورود به بناب، آزادیخواهان این شهر به گرمی از اینان استقبال کردند ولی در اطراف بناب سواران چاردولی به دستور سیفالعلمای بنابی گرد آمده بودند که با مجاهدان بنای مخالفت گذاشته و به خصومت با آنان برخاستند. «مجاهدان و مشروطهخواهان که تعداد آنها از 200 نفر بیش نبود از دریافت این خبر [سرکوبیشان توسط نیروهای چاردولی] سخت به ترس افتاده و مجاهدان برای نزدیک شدن به تبریز یا بهر اندیشه دیگری آهنگ بناب کرده و از مراغه بیرون آمدند. میرآقا صدرالسادات که از مشروطهخواهان مراغه میبود با یکدسته تفنگچی با آنان همراهی نمود چون به بناب رسیدند مورد پذیرایی احدخان و حاجی سیفالله و مردم مشروطهخواه بناب واقع شدند، بطوریکه گفته شد شمار مجاهدان اعم از تبریزی و مراغه ای بیش از200 تن نبوده در حالیکه شمار دولتیان که بگرد سر ابوطالبخان چاردولی میبودند در حدود ده هزار نفر گفته میشد. از این رو کسانی بهتر دانستند پیشامد را با گفتگو بپایان رسانند ولی نتیجه نداد، چون دولتیان بناب را محاصره کردند، ناچار جنگ آغاز شد. مجاهدان سه روز دیگر ایستادگی کردند ولی چون تعدادشان بسیار کم میبود و از طرفی طرفداران سیفالعلما از درون شهر دولتیان را یاری میکردند مجاهدان توان ایستادن و مقاومت را از دست داده و شبانه راه تبریز را پیش گرفته و خود را نجات دادند. فردای آنروز دولتیان بدرون بناب ریخته خانههای احدخان و حاجی سیفالله و سایر طرفداران مشروطه را تاراج کردند.»6 اخبار ناآرامیها و بد رفتاریهای مجاهدان در مراغه به انجمن تبریز و شخص ستارخان رسیده بود و وی از رفتار بد قلعهوانباشی و همدستانش آگاه بود. انجمن تبریز نیز طی چندین فقره تلگراف به مراغه و بناب از قلعهوانباشی خواسته بود که بلافاصله محل را ترک و به سوی تبریز حرکت کند. با شکست مجاهدان در بناب و گریختنشان به تبریز، ستارخان مشهدی محمدعلیخان را مأمور کرد که قلعهوانباشی را در هر جا باشد دستگیرکرده و به تبریز بیاورد. مشهدی محمدعلیخان نیز مأموریت خود را انجام داده و قلعهوانباشی مورد مؤاخذة شدید قرار گرفت. سردار پس از مشاوره با باقرخان برآن شد که هر چه زودتر اردویی آماده کرده و به طرف بناب روانه سازند تا از خودسریها و ظلمهای سواران دولتیان جلوگیری نمایند ولی صلاح در آن دیدند که قبل از این کارها، چند نفر از اشخاص مصلح جهت دلجویی از مردم مراغه به این شهر فرستاده شوند و اموال غارت رفته از مردم را به آنان مسترد نمایند. بنابراین مرحوم حاجیحسین ارومچی را که یکی از تجّار مشروطهخواه بود با جمعی از آزادیخواهان روانة مراغه کردند که به هر نحوی شده از گذشته پوزش خواسته و به آینده امیدوارشان کنند. هیأت مصلحه عازم مراغه شدند ولی حاجحسین ارومچی در دو فرسخی مراغه اقامت گزید و دیگران وارد شهر شدند و به دلجویی از مردم پرداختند. در این بحبوحه، نامه ای از صمدخان به حسامنظام رسید که به زودی وارد مراغه خواهد شد و اگر از مشروطهخواهان تبریز کسانی در مراغه هستند از شهر بیرونشان کنید. حسامنظام نیز به گفتة وی عمل کرد و تبریزیان ناچار شدند مراغه را ترک کنند. «صمدخان پسر سرتیپ اسکندرخان مقدم و او پسر حسین پاشاخان مقدم و او پسر احمدخان مقدم بیگلر بیگی آذربایجان بود. صمدخان در دههی سالهای 1270 ه. قمری در مراغه چشم به جهان گشود. او از تحصیلات ابتدایی برخوردار بود ولی در عین حال بسیار باهوش، تیز، نکته سنج و بسیار دقیق بود. صمدخان چون جوانی خیرهسر و بوالهوس بود، تحت تأثیر تلقینات اطرافیان متملق خود قرار گرفته، ابلهانه به داعیه قدرت برخاست. او به همراه تنی چند به راهزنی و غارت کاروانها پرداخت و مدتی را چنین سپری کرد. مردم او را با نام چاپیخ صمد می شناختند (زخمی بر صورت داشت). تا اینکه حسامالدوله حکمران قدرتمند مراغه ، صمد را دستگیر و به حبس انداخت ... پس از مدتی شاهزاده امامقلی میرزا به حکومت مراغه منصوب شد و چون عملاً بیشتر وقت خود را در میاندوآب و یا شیشوان میگذراند، صمد با سمت نایبالحکومه به اداره امور شهر مراغه پرداخت. در سال 1317ه.ق زمانـی که نظامالسلطنـه به پیشکـاری محمدعلی میرزا (محمدعلی شاه) از تهـران رهسپار تبـریـز شـد، به محض ورود صمدخـان را از حکـومت مراغه برکنار و به بیگلربیگی تبریز و میرآخوری ولیعهد محمدعلی میرزا مفتخر کرد. این امر عاملی برای آشنایی و نزدیکی صمدخان به شاه قاجار گشت و بعدها صمدخان روی ملاحظاتی تا آخرین لحظات عمر خود، طرفدار محمدعلی شاه بود.»7
صمدخان در دهم ذیقعدهالحرام وارد باسمنج شده پس از ملاقات با عینالدوله، که در این زمان به دستور محمدعلی شاه برای سرکوبی قیام تبریز به رهبری ستارخان در باسمنج اردو زده بود، و کسب دستور روز دوازدهم ذیقعده 1324ه.ق وارد مراغه شده دستور دستگیری مشروطهخواهان را صادر کرد و تا آنجا که میتوانست از بیدادگری و شقاوت فروگذاری نکرد. صمدخان در مراغه مجاهدان و مشروطهخواهان بزرگی چون میرزا محمدحسن مقدس،8 میرزا عبدالحسین انصاری، مشهدی علی تبریزی، میرزا حسن شکوهی، حاجیحمید تبریزی را مورد آزار و اذیّت قرار داد.
«بالجمله هر چه از قساوت و بیدادگری بوده دربارة مشروطهخواهان دریغ ننمود و حتی کسانی که از او پول گرفته آزاد میکرد اگر از مردم تبریز بود بایستی فوراً از مراغه بیرون برود برای آنکه حکم کرده بود تبریزی ولو یک نفر هم باشد نباید در مراغه اقامت کند. بدون مبالغه و اغراق این مرد بیدادگر در خونخواری و قساوت به درجهئی رسیده بود که از چنگیز و آتیلا نیز گذشته بود، کی چنگیز مردم را در هوای سرد زمستان به حوض میانداخت و از مرگ سر تا پا زجر ایشان لذت میبرد؟ و یا آنان را دست و پا بسته جلو سگ درنده میانداخت و نالة ایشان را نغمه چنگ و نای میپنداشت؟ ! من تصور نمیکنم در آن زمان کسی در خونخواری و عاجزکشی آن اندازه بیرحم و شقی باشد که از آن همه بیدادگری ولو یک دفعه هم باشد متأسف نشود.»9
جنگ شیرامین و خانیان و شکست مجاهدان تبریزی
چون خبر بیعدالتیها و ظلمهای صمدخان به تبریز رسید ستارخان از این پیشامدهای ناگوار سخت خشمناک شده و درصدد تجهیز لشکری برای مقابله با صمدخان شد. در فرصت اندکی، اردویی از مجاهدین نزدیک به هزار نفر آماده کرد که در صورت امکان تا مراغه بروند والّا در نزدیکیهای این شهر در محلی اردو زده و مراقب باشند که اگر صمدخان درصدد حمله به تبریز شد جلوگیری کنند. ریاست اردو به محمدقلیخان آقبلاغی و حاجیخان قفقازی واگذار گردید. اردوی مجاهدین روز پنج شنبه 22 ذیالقعده به سوی مراغه حرکت کرد. از سوی دیگر، صمدخان هم شب و روز به جمع آوری نیرو پرداخته عدة زیادی از سواران چاردولی و کورانلو و مراغه را به دور خود جمع کرد و عینالدوله هم از مساعدتهای لازم دریغ نمیکرد. «روز سه شنبه 27 ذیقعده تلاقی فریقین روی داد. تفصیل جنگ بدینگونه آغاز شد که سحرگاهان عدهئی سوار در اطراف شرامین دیده میشود ، مجاهدین به گمان اینکه کلیة سپاهیان صمدخان عبارت از این عدة معدود بوده بیمحابا به ایشان میتازند و آنان فرار میکنند، آنگاه به خانیان10 که عدة مهمی از سواران صمدخان آنجا بود هجوم میکنند و جنگ سختی روی میدهد مجاهدین که سخت دلیرانه میجنگیدند و گمان میکردند که این عدة قلیل را به زودی از بین خواهند برد وقتی که ملتفت میشوند که از هر طرف سوار و پیاده است که آنها را احاطه میکند خود را گم کرده به خیال فرار میافتند غافل از اینکه راه فرار به ایشان بسته شده باید مقاومت کنند تا بتوانند خود را نجات دهند ولی از هول جان کسی را مجال تفکر باقی نمانده بود، هر کس میخواست خود را از این مهلکه نجات بدهد ولی دشمن چیرهدست مجال نداد که آن بیچارگان خود را به جائی برسانند بالاخره جمعی در دریاچه غرق شدند و جمعی اسیر و دستگیر و عدة کثیری هم به قتل رسیدند و گرجیها نیز با وضع فجیعی کشته شدند و بقیهالسیف خود را نجات دادند، جمعی به تبریز آمدند و جمعی در سردرود اقامت کردند. مرحوم یارمحمد خان که خود حاضر میدان جنگ بود وقتی که تفصیل جنگ و بیانتظامی مجاهدین و وضع اسفناک ایشان را برای بنده نقل میکرد بیاختیار اشک از چشمش فرو میریخت و میگفت اگر فرمانده آزموده و کاردانی میداشتیم که افراد از وی متابعت میکردند قطعاً مغلوب نمیشدیم.»11
ميرغضبهاي شجاعالدوله، به شيوۀ جنگهاي كهن، سرهاي مجاهدين كشته شده را، از تن جدا و در توبره كرده، براي اربابشان صمدخان شجاعالدوله تقديم كردند و به دستور دژخيم، به زودي اسيران را با وضع فجيعي به قتل رساندند. وقتي اخبار پيروزي صمدخان به تهران رسيد، در تهران شاه و اطرافيانش، سر از پا نميشناختند و منظم جشن و پايكوبي به راه ميانداختند.12 در همین روز تلگرافی از گوگان به انجمن ایالتی رسید. این تلگراف از حیلة جنگی سواران صمدخان برابر مجاهدین خبر میداد :
«اعضای انجمن مقدس، الساعه کاغذ رسید سیصد نفر جمعیت پریروزی مدعی که در شرامین بود فرار کرده بودند ، یارمحمد خان با نصف جمعیت آنها که عبارت ازپانصد نفر بود در خانقاه بود دعوا نموده چهار نفرشان مقتول و چهار نفر زنده گرفتار، پسر سلیمخان از سه جا زخمدار، مابقی به عجب شیر فراری. الساعه اردو در خانقاه ساکن. 27 ذیقعده 1326»13
در جنگ خانیان اهالی منطقه از جمله روستاهای چوبانكره، بولالي و كول تپه کمکهای زیادی به مجاهدین تبریزی کردند. از جملۀ اين كمكها و مجاهدتها، ذكر رشادتهاي خليل عباسنژاد و ياران مجاهدش میباشد که نقل محافل است. جنگ خانیان نخستین شکست مجاهدین از شجاعالدوله بود، چون خبر شکست مجاهدین بهتبریز رسید مشروطهطلبان سخت متأثر شدند و بدخواهان مشروطه شادمان گشتند و به ستایش صمدخان پرداختند. «حاج محمدتقيجورابچي» نيز در خاطرات خود دربارۀ وقايع مراغه و عجبشير، به حضور قلعهوانباشي در مراغه و ظلم و جنايتهايش اشاره كرده و مينويسد: «جمعي از تبريز طرف مراغه و بناب رفتند، بعضيها كه جهت مداخل تفنگ برداشته داخل مجاهدين شده بودند، در مراغه به اينها احترام [گذارده] و مهمان نموده بودند. نانجيبها كه شب مهمان بودند، صبح اسب صاحبخانه را برداشته، آن يكي با ضرب تازيانه پول گرفت، و آن يكي پسر اعيان شهر را مقتول [ساخت.] اهل مراغه [و] بناب ديدند كه اينها اجلاف هستند. اسم مجاهد[برخود]گذاشتهاند. آقا ميركريم و قلعهوانباشي رئيس آن دسته بود[اند.] معلوم است رئيس [كه] اينها باشند، مرئوس از اينها بدتر خواهدشد. يك فضاحتي نموده بودند آنجا كه اسم مشروطه و مجاهد را بدنام نمودند ... با قدري سواره، حاجيصمدخان وارد مراغه شده، آقا ميركريم و غيره از مراغه بيرون ميآيند بهقريهي عجب شير [ميروند.] به تبريز خبر ميرسد كه اين جور شد. از تبريز قدري استعداد [و] سوار به گوگان ميفرستند [كه آقا ميركريم و قلعهوانباشي را دستگير نمايند.] صمدخان قدري سوار جمع نموده، در عجبشير با مجاهدان دعوا نموده. قدري از طرفين مقتول، مجاهدين از عجبشير به گوگان ميآيند [و] قدري به دهخوارقان ميروند.»14
صمدخان پس از این پیروزی، چند روزی در خانیان ماند بعد عازم آذرشهر و خسروشهر شد. در آنجا نیروهای حاجیاحتشام لیقوانی با عدهای سوار و سرباز که عینالدوله فرستاده بود به او پیوستند. صمدخان روز پنج شنبه 14 ذیحجه به سردرود حمله کرد و این منطقه را اشغال نمود.15 با آمدن صمدخان به سردرود و مستقر شدن لشكر او در اطراف شهر، دور نوين ديگري در تاريخ جنگ هاي تبريز باز گرديد.16 طی چندین روز درگیری بین نیروهای صمدخان17 و مجاهدین تبریزی در مناطق آخماقیه، خطیب، شامغازان، آخيني و حُكماوار با درایت ستارخان و از جان گذشتگیهای مجاهدین پیروزی نهایی از آن مجاهدین شد و نیروهای صمدخان شکست سختی خوردند.
منابع و پینوشتها:
1. انقلاب مشروطیت ایران، ادوارد براون، ص 250
2. ر.ک: پیشگامان تاریخ و فرهنگ آذربایجان، امير چهره گشا، جلد1، ص59
3. انجمنهای سرّی در انقلاب مشروطیت، اسماعیل رائین، ص1
4. ثقهالاسلام وي را چنين توصيف ميكند: «وقتي در اداره گمرك بود و شغل راهداري سپرده به او بود كه از گمرك بيرونش كردند در اول امر مشروطه خود را داخل ملتخواهان كرده بود و شخصي است بيپروا و ملاحظه.» ر.ك: مجموعه آثار قلمي ثقهالاسلام، بكوشش نصرتاله فتحي، ص131
5. تاریخ مشروطه ایران، احمد کسروی، صص 817-816
6. مراغه، یونس مروارید، صص788- 786
7. تاریخ مراغه بهروایت تصویر، مسعود غلامیه، صص 102- 101
8. آقاي «عبدالله سيفي بنابي» كه خود از نزديك شاهد آزار و اذيّت مشروطهخواهان مراغه توسط صمدخان بود در خاطراتش اين فجايع را چنين بازگو مينمايد: «... باري اين مرد [صمدخان شجاعالدوله] به محض ورود به مراغه امر كرد و مرحوم مقدس مراغهاي را كه واعظ و مجتهد و پيشنماز عادل و پارسا بود، دستگير كرده به عمارت خود (محل حكومتي) بردند دستور داد ريشش را كندند و در وسط زمستان به حوض يخ كرده انداختند و از بيرون به چوب و چماق زدن پرداختند تا حدي كه جان سپرد. بعد امر كرد جنازهاش را در ميدان معروف به «ملا رستم» از درخت نارون آويختن، من صبح زود كه عازم بازار بودم ديدم ...» ر.ك: مجله خاطرات وحيد، شماره 34-33 ، تير 1353، ص 41
9. قیام آذربایجان و ستارخان، امیر خیزی، ص251
10.خانيان در 5/2 كيلومتري شرق عجب شير و به مختصات جغرافيايي 28َ 37ْ عرض شمالي و 55َ 45ْ طول شرقي، به ارتفاع 1315 متر از سطح دريا واقع شده است. اين روستاي پر آب با خاك حاصلخيزش يكي از روستاهاي مستعد كشاورزي بوده و سيب زميني و پياز و همچنين محصولات باغي از قبيل انگور، گيلاس، آلبالو و ... از محصولات كشاورزي اين روستا ميباشد. عبور جاده قديم تبريز- مراغه و تبريز- كردستان از اين روستا در زمانهاي نه چندان دور و همچنين احداث مركز آموزشي شهيد برخورداري ارتش جمهوري اسلامي (مرآ03) و فرودگاه نظامی در مجاورت خانيان، اين روستا را به يكي از روستاهاي مهم كشور تبديل كرده است.
11. قیام آذربایجان و ستارخان، امیرخیزی، صص 254- 253
12. ر.ك: عبور از استبداد مركزي، علي مرادي مراغهاي، ص 381
13. حاجی صمدخان شجاعالدوله و رژیم مشروطه، مسعود غلامیه، ص162
14. خاطرات حاج محمدتقي جورابچي، بهكوشش علي قيصري، صص 174-173
15. ر.ک: سردرود در انقلاب مشروطیّت، محمد سامع، ص 47
16. ر.ك: عاملين فاجعه شوم پارك اتابك و تراژدي ستارخان، محمدحسن پدرام، ص 112
17.صمد خان شخصیّت عجیبی داشت. پس از اقدامات گوناگون علیه مشروطه خواهان، در نامهای خطاب به زینالعابدین مراغهای مینویسد هوادار مشروطه بوده است! «چون جنگهای تبریز به پایان رسید و لشکرها پراکنده شدند، شجاعالدوله نیز بهمراغه بازگشته به حکمرانی پرداخت او این زمان به اقتضای مصالحی، دغلبازانه هوادار مشروطه گردید او در نامهای که به حاج زینالعابدین مراغهای نوشته و در روزنامه شمس چاپ گردید، خطاب به حاج زینالعابدین می گوید که هنگامی که در بیرون تبریز بوده، در آنجا از درون خواستار مشروطه بوده و همیشه میخواسته با سر دستگان آزادی پیوستگی پیدا کند ولی نمیتوانسته است. زیرا امید به آن نداشته که بتوانند با زور اسلحه رو در روی انقلاب و مجاهدان مبارزه بکنند و آنان را شکست بدهند ولی هنگامی که فهمید دیگر نمیتوان روی در روی جنگ کرد لذا تغییر حالت داد و حال و خوی اصلی خود را که همانا نامردی و از پشت خنجر زدن است نشان داد و لذا در شرایط جدید میبینیم که مشروطه طلب می شود.» ر.ک: فرازهایی از انقلاب مشروطه، ساسان آقاجانی، صص 39-38 |